موضوع: سلام عشق من
که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی
سلام ای رفته از دستی، که میدانم نمی آیی
و میدانم برای من، امیدی رفته بر بادی
به خاطر داریَم آیا؟! به خاطر دارمت آری!
سلام ای باور پاکی، که از چشمم نیفتادی
اسیر عشق من بودی،زمانی...لحظه ای...روزی
رهایت کردم و گفتم: پرستویم تو آزادی!
نوشتی:بی تو میمیرم ، خرابت میشوم عمری
کنون فردای دیروز است، ببین حالا چه آبادی!!
سکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانی
که در اشعار من چیزی، شبیهِ داد و فریادی
حقیقت زهر تلخی بود، که آگاهانه نوشیدم
از این هم تلخ تر باشی، همان شیرینِ فرهادی..
-
1 325
-
0
-
File engine/modules/impsmartdate/date.php not found.
تگ ها
دیروزی، نمیدادی میدانم امیدی داریَم دارمت پاکی، نیفتادی بودی، رهایت پرستویم آزادی نوشتی میمیرم میمیرم خرابت میشوم فردای دیروز آبادی سکوتم باور، میدانی اشعار چیزی، شبیهِ فریادی حقیقت آگاهانه نوشیدم باشی، شیرینِ فرهادی