موضوع: مسافر تاکسى
آهسته روى شونهى راننده زد.چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه.
راننده جيغ زد، کنترل ماشين رو از دست داد، نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس، از جدول کنار خيابون رفت بالا، نزديک بود که چپ کنه، اما کنار يه مغازه توى پياده رو، متوقف شد...
براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد.سکوت سنگينى، حکم فرما بود.
تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت: هى مرد! ديگه هيچ وقت، اين کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!
مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نميدونستم که يه ضربهى کوچولو،آنقدر تو رو ميترسونه.
راننده جواب داد: واقعآ تقصير تو نيست، امروز اولين روزيه که به عنوان يه رانندهى تاکسى، دارم کار ميكنم،
آخه من ۲۵ سال، راننده ماشين نعشکش بودم…!
«گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت ميکنيم، که فراموش ميکنيم جور ديگر هم ميتوان بود..»
پی نوشت: کم کم داره یه سال میشه که رفتی، و من هنوز به فکر ت عزادارم. شاید 30 سال بگذره ولی من هنوز که هنوزه هستم. از تو خیلی وقته خرد شدم ولی از بیرون نشون نمیده.
فردا امتحان دارم، دعام کنین:) که استرس عجیبی دارم.........
-
1 350
-
0
-
File engine/modules/impsmartdate/date.php not found.
تگ ها
آهسته راننده ميخواست بپرسه راننده کنترل ماشين نزديک اتوبوس، خيابون بالا، مغازه پياده متوقف چندين ثانيه، مسافر سنگينى، تکرار ترسوندى مسافر عذرخواهى نميدونستم کوچولو،آنقدر ميترسونه واقعآ تقصير نيست، امروز اولين روزيه عنوا