موضوع: من را از خودم گرفت
نُت های صدای دلهره آورت
من را از خودم گرفت
و برد به آنسوی خیال
جایی که عطر تنت را
با اکسیژن طاق زدم..
به سالنِ تاریک سینما
که شانه ی سردم را
با شال و گیسویت
جان میبخشیدی
.به آن خیابان خلوت
و هنگامی که رویِ پنجه آمدی
آب از لب و لوچه ی ابرها سرازیر شد
تا قطراتِ مست باران را
از رویِ لب های تشنه ات بنوشم
.
.
من در کافه تو را نوشیدم
در سینما تو را دیدم
در خیابان تو را نفس....
آه ....نفس
نفسِ این شعر
نفس این موسیقی
نفس این مرد....
.
بگویید یک نفر
دلتنگی ام را در آغوش گیرد
یک نفر ...
با چشمانی قهوه ای روشن و مُورب
با گیسویی پریشان
با صدایی خفه و آرام
یک نفر که من را از من گرفته است!
یک نفر شبیه تو
که به انتظار این شعر
دنبال دیوانگی ام راه افتاده...
.
#علی_سلطانی
-
163
-
0
-
File engine/modules/impsmartdate/date.php not found.