موضوع: عاقلی بودم ک عشق امد
عاقلی بودم ک عشق امد امانم را گرفت
بندبند جسم وجان واستخوانم را گرفت
لال گشتم تا ک عشق امد ب ایوان دلم
در ازای این محبت او زبانم را گرفت
با اشاره من بدوگفتم ک خوشحالم ولی
او بحالم گریه کرد, شوق نهانم را گرفت
کور و کر بودم نفهمیدم ک عقلم را ربود
باجنون امدسراغم وای, ایمانم را گرفت
من شدم کافرپرستش کردم اورا تا خدا
اوخدایم گشت و از من اسمانم راگرفت
برزبان راندم بگویم حرف دل را با کسی
او ز من غارت نمود شرح بیانم را گرفت
خواستم با او بگویم راز این قلب حزین
هجرامد مهلت و وقت و زمانم راگرفت
-
640
-
0
-
File engine/modules/impsmartdate/date.php not found.
تگ ها
عاقلی عاقلی عاقلی امانم بندبند واستخوانم ایوان زبانم اشاره بدوگفتم خوشحالم بحالم نهانم نفهمیدم باجنون امدسراغم ایمانم کافرپرستش اوخدایم اسمانم راگرفت برزبان راندم بگویم بیانم خواستم هجرامد راگرفت