موضوع: آنکه به دریا زده امشب دل توست
که پریشان شده دریا و چنین طوفانیست
وسعت بغض مرا ابر فقط می فهمد
رفته ای و دل من مثل هوا بارانیست
گرچه نزديك به هم قلب من و توست ولي
بین ما فاصله ها، فاصله ها طولانیست
خسته ام، خسته از این حالت دلدادگی ام
عشق ما گرچه عمیق است ولی
پنهانیست
کاش امشب برسی نیت ماندن بکنی
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
امروز عروسی رفیقمه... دعا کنید خوشبخت شه. برا منم دعا کنید از یادم نره حاج خانوم قصه هام...
-
1 159
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: یک نفر اینجا دلش تنگ است
یک گذر بر قلب او ، یکبار دیگر می کنی؟!
یک نفر دارد ، هوای پر کشیدن ، در دلت
یک سفر ، شهباز من ، با این کبوتر می کنی؟!
ماه من ، چشمان زیبایت ، مرا دیوانه کرد !
با من دیوانه ، ای زیبای من ، سر می کنی؟
گل بده در باغ دل ، تا جان دهم در پای تو !؟
گل بده ، کاشانه ی دل را ، معطر می کنی؟!
ساعتی پیشم نشین ، من خسته ام از زندگی
خستگی را از تنم ، با بوسه ای در می کنی؟
گوش من لج می کند ، وقتیکه حرف از رفتن است !
صحبت رفتن ، تو با این آدم کر می کنی؟
-
2 109
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: آواز شباهنگ
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر تن پوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا، ای همگناه من درین برزخ، بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بیگناهیها
و من میمانم و بیداد و بیخوابی
در این ایوان سرپوشیدهی متروک
شب افتادهست و در تالاب ِ من دیریست
که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که میترسم تو را خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارند
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را
نمیخواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمیخواهم بفهمانند بیدارند
شب افتادهست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !
-
838
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: آنجا بهشت است
فروغ فرخزاد میگه:
چقدر هفتاد ٬ هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا!!!
برای بودن با تمام مردم دنیا!!!
چقدر حیف است که من میمیرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمیکنم!!!
میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمیبینم!!
دلم میخواست چند کلیسا معبد و مسجد بزرگ جهان را میدیدم !!!
و دلم میخواست یکبار هم که شده از ارتفاعی بلند پرواز میکردم!!
دلم میخواستهای من زیادند٬
بلندند٫
طولانی اند٫
اما مهمترین دلم میخواست های من این است که:
انسان باشم٬ انسان بمانم و انسان محشور شوم!!!
چقدر وقت کم است تا وقت دارم باید مهر بورزم ٫ وقت کم است باید خوب باشم!!!مهربان باشم!!!
و دوست بدارم همهٔ زیبایی ها را!!!
می گویند : انسان های خوب به بهشت می روند٫ اما من میگویم٫ انسان خوب هر جا که باشد ٫ آنجا بهشت است!!
تیک تیک تیک....میآید روزها و میرود ان روزهای تلخ جدایی.. حسرت دیدارت در این شب ها چه نامردانه مرا زجر میدهد...
-
383
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: و همیشه کسی از باغ آمد
و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت،
و کنار من خوشه ى راز از دستش لغزید
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ،
من ماندم و همهمه ى آفتاب
و از سفر آفتاب،
سرشار از تاریکیِ نور آمده ام:
-
1 100
-
0
- ادامه مطلب