موضوع: انتر 4 درصدی
مرتیکه انتر 4 درصد. یه جوری حرف میزنه و میگه انگار 30هزار دلار پول نیس.
با پول باباش شده میلیاردر اومده واسه من لکچر میده و میگه وصعیت اقتصادی اروپا خوب نیس.
بعد میگی سوییس میگه اون که استثناس.
میگی حوزه اسکانیدناوی میگه اون مکان جداس
میگی المان میگه فلان
بعد سیستم گرمایشی بخاری رو تعجب میکنه.
اگه قراره وصعیت مالیم مثل این انترها بهتر بشه نخواستم.
با پول باباش شده میلیاردر اومده واسه من لکچر میده و میگه وصعیت اقتصادی اروپا خوب نیس.
بعد میگی سوییس میگه اون که استثناس.
میگی حوزه اسکانیدناوی میگه اون مکان جداس
میگی المان میگه فلان
بعد سیستم گرمایشی بخاری رو تعجب میکنه.
اگه قراره وصعیت مالیم مثل این انترها بهتر بشه نخواستم.
-
134
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: بیداری
یه شعر پیدا کرده بودم خواستم بنویسم اونم انگار نیس.
الکی میخوام بنویسم که من بیدارم. که کار کنم:D
الکی میخوام بنویسم که من بیدارم. که کار کنم:D
-
82
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: درد مشترک
چقدر شنیدن درد و دلی که مشابه خودته واسه ادم درد اوره
انگار خودتی و اوضاع خودت....
نکنه خودکشی کنه و دردش بیفته تو دل من؟!
انگار خودتی و اوضاع خودت....
نکنه خودکشی کنه و دردش بیفته تو دل من؟!
-
209
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: گوشه دنج
براي آنان كه بايد، شبيه جايي باشيد تا در شما آرام بگيرند،
به چيزي فكر نكنند،
نفس تازه كنند..
جاي دنج يار باشيد و رفيق خوب..
شبيه بالكني باشيد كه تنها نقطه اي از خانه است كه مي شود در آن نشست و ماه را ديد،
شبيه آن نيمكتي باشيد كه در انتهاي پارك زير درخت شاهتوت سايه اي بزرگ دارد و سنگفرش هاي پارك به آنجا راهي ندارند،
شبيه يك خانه قديمي باشيد كه نماي آجريش را پيچك سبزي پوشانده و در انتهاي يك بن بست در سكوتي عجيب است، انگار نه انگار كه در شهر است...
خلاصه براي بعضي ها گوشه دنجشان باشيد...!
#صابر_ابر
-
342
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: قصه بگو
غلت میزند روی شانه ی سمت چپ
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام من توست
در آغوشم میگیرد
انگار که باران به زمین رسیده باشد...
#علی_سلطانی
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام من توست
در آغوشم میگیرد
انگار که باران به زمین رسیده باشد...
#علی_سلطانی
-
200
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: بفهم رها کرده او تو را
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!
-
569
-
0
- ادامه مطلب