موضوع: ای دلم حرف بزنم یا نزنم
ای دلم حرف بزنم یا نزنم
اگر نزنم چه کار کنم؟
دلم چرا حواسش بهم نیست؟!
برای چی فکر می کنه؟
چشمانم و تمامِ وجودم
مرا به سویش فرا می خوانند…
حرف بزنم ای دلِ من یا نه؟
و یا اگر نه چه کار کنم؟
چرا فکرش را مشغول نکردم!
چشمانم و با تمامِ وجودم؛ او را ندا میزند
اگه فقط یه بار به چشمم نگاه کنه
شدتِ علاقه و شوقم میفهمه
اگه فقط یه بار به چشمم نگاه کنه
میفهمه که چقدر عاشقشم
اگه بهم بگی که پبشم بیا
با تمامِ وجود به سویش خواهم رفت و نه نخواهم گفت
اگر فقط یه بار به چشمام نگاه کند
به اشتیاقی که براش دارم پی میبره
اگر فقط یه بار به چشمام نگاه کند
حس می کنه که من برای او آب شدم!
اگه بهم بگی که پبشم بیا
با تمامِ وجود به سویش خواهم رفت و نه نخواهم گفت
حال دل من شبیه حال دلِ اوست…
نمی دونم از چی واهمه داره؟
در ذهنم همان چیزهایی هست
که در ذهن اوست و نیازی به گفتن نداره
دلم هواشو کرده… مشتاقشم…
بله! من همیشه مشتاقش خواهم بود…
نمی دانم حال من و حال اون به چه چیزی مشغول هستند!
و در فکرم تمام چیزهایی هست
که در فکرش است و نیازی به گفتن ندارم
به سویش کشیده شدم؛ بله…
مشتاق او شدم و همیشه مشتاق او هستم
اگه فقط یه بار به چشمم نگاه کنه
شدتِ علاقه و شوقم میفهمه
اگه فقط یه بار به چشمم نگاه کنه
میفهمه که چقدر عاشقشم
اگه بهم بگی که پبشم بیا
با تمامِ وجود به سویش خواهم رفت و نه نخواهم گفت
اگر فقط یه بار به چشمام نگاه کند
به اشتیاقی که براش دارم پی میبره
اگر فقط یه بار به چشمام نگاه کند
حس می کنه که من برای او آب شدم!
اگه بهم بگی که پبشم بیا
با تمامِ وجود به سویش خواهم رفت و نه نخواهم گفت
اگر نزنم چه کار کنم؟
دلم چرا حواسش بهم نیست؟!
برای چی فکر می کنه؟
چشمانم و تمامِ وجودم
مرا به سویش فرا می خوانند…
حرف بزنم ای دلِ من یا نه؟
و یا اگر نه چه کار کنم؟
چرا فکرش را مشغول نکردم!
چشمانم و با تمامِ وجودم؛ او را ندا میزند
اگه فقط یه بار به چشمم نگاه کنه
شدتِ علاقه و شوقم میفهمه
اگه فقط یه بار به چشمم نگاه کنه
میفهمه که چقدر عاشقشم
اگه بهم بگی که پبشم بیا
با تمامِ وجود به سویش خواهم رفت و نه نخواهم گفت
اگر فقط یه بار به چشمام نگاه کند
به اشتیاقی که براش دارم پی میبره
اگر فقط یه بار به چشمام نگاه کند
حس می کنه که من برای او آب شدم!
اگه بهم بگی که پبشم بیا
با تمامِ وجود به سویش خواهم رفت و نه نخواهم گفت
حال دل من شبیه حال دلِ اوست…
نمی دونم از چی واهمه داره؟
در ذهنم همان چیزهایی هست
که در ذهن اوست و نیازی به گفتن نداره
دلم هواشو کرده… مشتاقشم…
بله! من همیشه مشتاقش خواهم بود…
نمی دانم حال من و حال اون به چه چیزی مشغول هستند!
و در فکرم تمام چیزهایی هست
که در فکرش است و نیازی به گفتن ندارم
به سویش کشیده شدم؛ بله…
مشتاق او شدم و همیشه مشتاق او هستم
اگه فقط یه بار به چشمم نگاه کنه
شدتِ علاقه و شوقم میفهمه
اگه فقط یه بار به چشمم نگاه کنه
میفهمه که چقدر عاشقشم
اگه بهم بگی که پبشم بیا
با تمامِ وجود به سویش خواهم رفت و نه نخواهم گفت
اگر فقط یه بار به چشمام نگاه کند
به اشتیاقی که براش دارم پی میبره
اگر فقط یه بار به چشمام نگاه کند
حس می کنه که من برای او آب شدم!
اگه بهم بگی که پبشم بیا
با تمامِ وجود به سویش خواهم رفت و نه نخواهم گفت
-
115
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: دانلود آهنگ بسیار زیبای فردا تو میایی با صدای هوشمند عقیلی
تقدیم به بهترینم که همیشه یادش خواهم ماند.
امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من،
زیباترین جامه هایم را بپوشم من،
با شوق بیهت باغچه هامون رو صفا دادم،
امشب تا می شد گل توی گلدون جا دادم،
بعد از جدایی ها آن بی وفایی ها،
فردا تو میآیی، فردا تو میآیی،
بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها ،
فردا تو می آیی، فردا تو می آیی،
از خونه ما نا امیدی ها سفر کرده،
گویا دعاهای من خسته اثر کرده،
من لحظه ها را می شمارم تا رسد فردا،
آن لحظه خوب در آغوشت کشیدنها،
امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من،
زیباترین جامه هایم را بپوشم من،
با شوق بیهت باغچه هامون رو صفا دادم،
امشب تا می شد گل توی گلدون جا دادم،
بعد از جدایی ها آن بی وفایی ها،
فردا تو میآیی، فردا تو میآیی،
بعد از گسستن ها آن دل شکستن ها ،
فردا تو می آیی، فردا تو می آیی،
از خونه ما نا امیدی ها سفر کرده،
گویا دعاهای من خسته اثر کرده،
من لحظه ها را می شمارم تا رسد فردا،
آن لحظه خوب در آغوشت کشیدنها،
-
611
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: خسته از تقویم هایم
که به جبر
برای من
تعیین تکلیف می کنند
که امروز
باید شاد باشم
یا محزون!
قاعده بازی را
همین زودیها
عوض خواهم کرد
باید تقویم ها
به حال دل من
عادت کنند!!!
برای من
تعیین تکلیف می کنند
که امروز
باید شاد باشم
یا محزون!
قاعده بازی را
همین زودیها
عوض خواهم کرد
باید تقویم ها
به حال دل من
عادت کنند!!!
خیلی بده تنهایی پنجشنبه شب ها. بیاد دوست....
-
260
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: با چه رویی بنویسم غم دریا دارم
من که در تُنگ برای تو تماشا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم...؟
دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم...
چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم...
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نمانده ست، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته بر پا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم...؟
دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم...
چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم...
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نمانده ست، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته بر پا دارم
پی نوشت: تقدیم برای "یکی"، ولی هرچه کردم به خاطرت کردم:(
-
1 282
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من
-
1 032
-
0
- ادامه مطلب