موضوع: از دست تو ای بخت هزاران گله دارم
از دست تو ای بخت هزاران گله دارم
با دلخوشی و خنده ی لب فاصله دارم
گویند که شب میرسد آخر به سپیده
ترس ازگذرِ عمر از این مرحله دارم
عمریست که همزاد غم و غصه و دردم
خو کرده به درد و دلِ بی حوصله دارم
با صبر دگر ز غوره حلوا نتوان ساخت
دل خسته ام و پای پر از آبله دارم
گفتند که چون میگذرد هیچ غمی نیست
عمریست که با میگذرد مسئله دارم
از دوست دل آزرده ام از غیر چه گویم
من چهره یِ ویرانیِ آن زلزله دارم
ای کاش بدانم به چه جرمیست اسیرم
صدها گله از قِرقی و از چلچله دارم
میسوزم و میسازم و چون سنگ صبورم
از دست تو ای بخت هزاران گله دارم
با دلخوشی و خنده ی لب فاصله دارم
گویند که شب میرسد آخر به سپیده
ترس ازگذرِ عمر از این مرحله دارم
عمریست که همزاد غم و غصه و دردم
خو کرده به درد و دلِ بی حوصله دارم
با صبر دگر ز غوره حلوا نتوان ساخت
دل خسته ام و پای پر از آبله دارم
گفتند که چون میگذرد هیچ غمی نیست
عمریست که با میگذرد مسئله دارم
از دوست دل آزرده ام از غیر چه گویم
من چهره یِ ویرانیِ آن زلزله دارم
ای کاش بدانم به چه جرمیست اسیرم
صدها گله از قِرقی و از چلچله دارم
میسوزم و میسازم و چون سنگ صبورم
از دست تو ای بخت هزاران گله دارم
-
384
-
2
- ادامه مطلب
موضوع: قصه من
مثل باد سرد پاییز
غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید
که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد
تو تنم جوونه خشکید:((
اما این دل صبورم
به غم زمونه خندید
آسمون مست جنونی
آسمون تشنه خونی
آسمون مست گناهی
آسمون چه رو سیاهی
غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید
که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد
تو تنم جوونه خشکید:((
اما این دل صبورم
به غم زمونه خندید
آسمون مست جنونی
آسمون تشنه خونی
آسمون مست گناهی
آسمون چه رو سیاهی
-
383
-
0
- ادامه مطلب