موضوع: باورکن
همیشه آنچه که درباره "من" میدانی
باورکن.
نه آنچه که پشت سر"من" شنیدهای "من"همانم که دیدهای
نه آنکه شنیدهای.
باورکن.
نه آنچه که پشت سر"من" شنیدهای "من"همانم که دیدهای
نه آنکه شنیدهای.
-
157
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: چه می خواهی تو از جانم که جز عشقت نمی دانم
چه می خواهی تو از جانم که جز عشقت نمی دانم
چنانم کرده ای عاشق که بی عشق تو ویرانم
میان سجده ام هر شب فقط یک ذکر می خوانم
تویی روحم تویی جانم تویی پیدا و پنهانم
تویی سرچشمه ی امید و یأس و درد و درمانم
نمی بینی تو دردم را، ز غم گویی به زندانم
نگر بر قلب بیمارم، ببین این جسم بی جانم
برای دیدن رویت ز هر خوابی گریزانم
گذر کن یک دمی بر من ببین چشمان گریانم
بیا سویم چو میدانی تویی سوی دو چشمانم.
چنانم کرده ای عاشق که بی عشق تو ویرانم
میان سجده ام هر شب فقط یک ذکر می خوانم
تویی روحم تویی جانم تویی پیدا و پنهانم
تویی سرچشمه ی امید و یأس و درد و درمانم
نمی بینی تو دردم را، ز غم گویی به زندانم
نگر بر قلب بیمارم، ببین این جسم بی جانم
برای دیدن رویت ز هر خوابی گریزانم
گذر کن یک دمی بر من ببین چشمان گریانم
بیا سویم چو میدانی تویی سوی دو چشمانم.
-
1 870
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: سلام عشق من
سلام ای عشق دیروزی، منم آن رفته از یادی
که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی
سلام ای رفته از دستی، که میدانم نمی آیی
و میدانم برای من، امیدی رفته بر بادی
به خاطر داریَم آیا؟! به خاطر دارمت آری!
سلام ای باور پاکی، که از چشمم نیفتادی
اسیر عشق من بودی،زمانی...لحظه ای...روزی
رهایت کردم و گفتم: پرستویم تو آزادی!
نوشتی:بی تو میمیرم ، خرابت میشوم عمری
کنون فردای دیروز است، ببین حالا چه آبادی!!
سکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانی
که در اشعار من چیزی، شبیهِ داد و فریادی
حقیقت زهر تلخی بود، که آگاهانه نوشیدم
از این هم تلخ تر باشی، همان شیرینِ فرهادی..
که روزی چشمهایم را، به دنیایی نمیدادی
سلام ای رفته از دستی، که میدانم نمی آیی
و میدانم برای من، امیدی رفته بر بادی
به خاطر داریَم آیا؟! به خاطر دارمت آری!
سلام ای باور پاکی، که از چشمم نیفتادی
اسیر عشق من بودی،زمانی...لحظه ای...روزی
رهایت کردم و گفتم: پرستویم تو آزادی!
نوشتی:بی تو میمیرم ، خرابت میشوم عمری
کنون فردای دیروز است، ببین حالا چه آبادی!!
سکوتم را نکن باور، خودت هم خوب میدانی
که در اشعار من چیزی، شبیهِ داد و فریادی
حقیقت زهر تلخی بود، که آگاهانه نوشیدم
از این هم تلخ تر باشی، همان شیرینِ فرهادی..
محمدرضا نظری
-
1 325
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: باورت نیست
میخواهم ات میدانی اما باورت نیست
فکری به جز نامهربانی در سرت نیست
دیگر شدی هرچند، امّا من همانم
آری همان شوری که دیگر در سرت نیست
فکری به جز نامهربانی در سرت نیست
دیگر شدی هرچند، امّا من همانم
آری همان شوری که دیگر در سرت نیست
-
310
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: محدود و بی نهایت
از شمال محدود است ، به آینده ای که نیست
به اضافه ی غم پیری و سایه ی مخوف ممات
از جنوب به گذشته ی پوچی پر از خاطرات تلخ
گاهی اوقات شیرین
مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
مغرب ، فرسنگها از حیات دور ، آغوش تنگ گور
غروب عشق دیرین
این چه حدودیست ! آیا شنیده ای و میدانی ؟
حدود دنیای متزلزلی است موسوم به : جوانی
به اضافه ی غم پیری و سایه ی مخوف ممات
از جنوب به گذشته ی پوچی پر از خاطرات تلخ
گاهی اوقات شیرین
مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
مغرب ، فرسنگها از حیات دور ، آغوش تنگ گور
غروب عشق دیرین
این چه حدودیست ! آیا شنیده ای و میدانی ؟
حدود دنیای متزلزلی است موسوم به : جوانی
-
479
-
1
- ادامه مطلب