موضوع: طوطی و غرق در محبت
زنی یک طوطی سخن گوی گران قیمت خرید
اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند، او به صاحب
مغازه گفت این پرنده صحبت نمی کند.
صاحب مغازه گفت: آیا در قفسش آینه ای هست؟
طوطی ها عاشق آینه هستند، آن ها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت می کنند.
آن زن یک آینه خرید و رفت.
روز بعد باز زن برگشت. طوطی هنوز صحبت نمیکرد صاحب مغازه پرسید:
نردبان چه؟
آیا در قفسش نردبانی هست؟
طوطی ها عاشق نردبان هستند.
آن خانم یک نردبان خرید و رفت.
...
-
603
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: شیشه
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست ...
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و
گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید:
در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: ولی دیگر دیگران را نمی بینی !
-
268
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: لیلی کر شد
هنگامی که لیلی و مجنون ده ساله بودند روزی مجنون در مکتب خانه پشت سر لیلی نشسته بود .
استاد سوالی را از لیلی پرسید ، لیلی جوابی نداد،
مجنون از پشت سر آهسته جواب را در گوش لیلی گفت اما لیلی هیچ نگفت.
استاد دوباره سوال خود را پرسید و باز مجنون در گوش لیلی و باز لیلی هیچ نگفت و بعد از بار سوم استاد لیلی را خواند
و چوب را بر پای لیلی بست و او را فلک کرد.
لیلی گریه نکرد و هیچ نگفت. بعد از کلاس، لیلی با پای کبود لنگ لنگ قدم بر می داشت
-
389
-
0
- ادامه مطلب