موضوع: چشمان زیبا
پاهایم را محکم بر زمین میکوبیدم
باران در سوار راه بر فرق سرم میکوبید
و من همچنان در تفکرت بودم
باورم نبود آن چشمان زیبا
خیره در چشمان من..
و زمان می ایستاد و من نظاره گر بودم
+ ادامـــه مطلبـــــ منتظرمـ
حیف یک لحظه هم عمرم را برمن برگرداند
یک لحظه خنده در لبانت
چشمایم در نگاهت
کاش قادر بودم
کاش قادر بودم در آن زمان
می خواندم...تویی دارو ندارم
تویی بهترین یارم
ولی افسوس که
ترس از اخمت
مرا به سکوت وا میدارد.
و برایم کافیست تا لایک شوم
گر قبول خود دانی بگویم چون حافظ که گوید
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
پس گو که میدانی مقصود دلم تویی
-
1 030
-
0
-
File engine/modules/impsmartdate/date.php not found.