موضوع: "میمانم عزیزم"
بهت زده
با بغضی سنگین تر از کوه
مردی ایستاده
او کسی نیست جز پدرم
احساسم را برای لحظه ای درک کرد
با پرسید این که
چرا گریه میکنی؟
اشکی بی پایان اما به سختی کوه
سرازیر شد
اما ان شب ارامشی پر از خلا داشتم
گریه ای بی صدا
اما حق حق هایی از ته دل
که صدایش قبل از رسید به گلو خفقان میگرفت
هیچ چیزی تسکینم نمیداد
به جز یک کلمه
"میمانم عزیزم"
همین
برایم دنیای از معنا بود
اما
تنها همدردم تکه گاه اتوبوس بود
بوق میخورد و جواب نمیداد
تنها همیارم که تنهایم نمیزارد
چه کنم
""خود کرده را تدبیر نیست""
این پست دست نوشته ی یکی از دوستامه
-
279
-
0
-
File engine/modules/impsmartdate/date.php not found.
تگ ها
میمانم عزیزم مانیتور سنگین ایستاده احساسم پرسید جدایی پایان سرازیر دلیلش میداند ارامشی داشتم صدایش خفقان میگرفت نمیداد برایم همدردم اتوبوس میخورد همیارم تنهایم نمیزارد نوشته