موضوع: بدبختی و خوشبختی
ارباب ! آخر درد من يکی دوتا که نيست ، با وجود اين همه بدبختی ، نمي دانم خدا چرا با من لج کرده و
چشم تنها دخترم را « چپ » آفريده است ؟! دخترم همه چُز را دو تا می بيند ....!
ارباب پرخاش کرد که بدبخت ! چهل سال است نان مرا زهر مار مي کنی ! مگر کور بودی ، نديدی که چشم دختر من هم «چپ» است ؟!
گفت چرا ارباب ديدم ....
اما....
چيزی که هست ، دختر شما همه ی اين خوشبختی ها را " دوتا " می بيند ....
ولی دختر من ، اين همه بدبختی ها را ....
-
4 427
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: شهر عشق
تاچشم کارمی کردقبربودپیش خودم گفتم یعنی این
-
2 430
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: دیگر مرد نیستم اگر بخندم
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟
-
1 536
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: مردکور
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود:
من کور هستم لطفا کمک کنید
-
1 114
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: اگر عاشق بودی.................
کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من
زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک
برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق
بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی
-
2 479
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: تکیه ای بر دیوار
تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد.
طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت
انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد.
احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد
در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد:
...
-
4 476
-
0
- ادامه مطلب