موضوع: نوشته ی از کارو
خداوندا کفر نمیگویم،پریشانم،چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگیکردی.
خداوندا اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه بازآیی زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟!
خداوندا اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایهی دیوار بگشایی لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف ترعمارتهای مرمرین بینی و اعصابت برای سکهای این سو و آن سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر میگویی نمیگویی؟!
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت با خبر گردی پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تومسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
-
1 739
-
10
- ادامه مطلب
موضوع: نمیدانم
نمیدانم اگر سردیش را بیشتر صبر میکردم آتش آغوش دیگری را رها میکرد؟!
نمیدانم...
من که از آن سردی خاکستر شدم . . . (شیرین خرسند)
نمیدانم...
من که از آن سردی خاکستر شدم . . . (شیرین خرسند)
-
2 308
-
2
- ادامه مطلب