موضوع: و همیشه کسی از باغ آمد
و همیشه کسی از باغ آمد،
و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت،
و کنار من خوشه ى راز از دستش لغزید
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ،
من ماندم و همهمه ى آفتاب
و از سفر آفتاب،
سرشار از تاریکیِ نور آمده ام:
و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت،
و کنار من خوشه ى راز از دستش لغزید
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ،
من ماندم و همهمه ى آفتاب
و از سفر آفتاب،
سرشار از تاریکیِ نور آمده ام:
-
1 100
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: محدود و بی نهایت
از شمال محدود است ، به آینده ای که نیست
به اضافه ی غم پیری و سایه ی مخوف ممات
از جنوب به گذشته ی پوچی پر از خاطرات تلخ
گاهی اوقات شیرین
مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
مغرب ، فرسنگها از حیات دور ، آغوش تنگ گور
غروب عشق دیرین
این چه حدودیست ! آیا شنیده ای و میدانی ؟
حدود دنیای متزلزلی است موسوم به : جوانی
به اضافه ی غم پیری و سایه ی مخوف ممات
از جنوب به گذشته ی پوچی پر از خاطرات تلخ
گاهی اوقات شیرین
مشرق ، طلوع آفتاب عشق ، صلح با مرگ
شروع جنگ حیات
مغرب ، فرسنگها از حیات دور ، آغوش تنگ گور
غروب عشق دیرین
این چه حدودیست ! آیا شنیده ای و میدانی ؟
حدود دنیای متزلزلی است موسوم به : جوانی
-
481
-
1
- ادامه مطلب