موضوع: مینویسم یک غزل
مینویسم یک غزل ، وزن و ردیفش چشم تو
قافیه ، موضوع و احساس لطیفش چشم تو
مینویسم از تصادف کردنت با قلب خود
مینویسم باعث نبض ضعیفش چشم تو
مینویسم اعتراف از دل که خونم ریخته
حس شور انگیز اقدام کثیفش چشم تو
مینویسم یک تفاهم نامه بین عقل و دل
نکته سنگین و حساس و ظریفش چشم تو
مینویسم یک کتاب آسمانی بعد از این
وصف چشمان تو و نام شریفش چشم تو
قافیه ، موضوع و احساس لطیفش چشم تو
مینویسم از تصادف کردنت با قلب خود
مینویسم باعث نبض ضعیفش چشم تو
مینویسم اعتراف از دل که خونم ریخته
حس شور انگیز اقدام کثیفش چشم تو
مینویسم یک تفاهم نامه بین عقل و دل
نکته سنگین و حساس و ظریفش چشم تو
مینویسم یک کتاب آسمانی بعد از این
وصف چشمان تو و نام شریفش چشم تو
-
849
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: حسی که بود و داشتی
گاهی سراغم را بگیر از کوچه های آشتی ...
از حسِ بی تاب دلت، حسی که بود و داشتی !
گاهی مرا فریاد کن، شاید من اینجا بشنوم
یادی بکن از مرده ای که زنده می پنداشتی !
آن دورها، آن سال ها، گفتی که مجنون منی
گفتی که از شوریدگی، سر را به صحرا می زنی !
لرزیده ام بی انتها از آن جنون ... آن ادعا...
یادی کن از بیدی که در احساس من میکاشتی !!
باران به باران میروم، بی چتر پشت سایه ها
خواب قشنگی دیده ام یک مرد ...گریه ...آشتی
از حسِ بی تاب دلت، حسی که بود و داشتی !
گاهی مرا فریاد کن، شاید من اینجا بشنوم
یادی بکن از مرده ای که زنده می پنداشتی !
آن دورها، آن سال ها، گفتی که مجنون منی
گفتی که از شوریدگی، سر را به صحرا می زنی !
لرزیده ام بی انتها از آن جنون ... آن ادعا...
یادی کن از بیدی که در احساس من میکاشتی !!
باران به باران میروم، بی چتر پشت سایه ها
خواب قشنگی دیده ام یک مرد ...گریه ...آشتی
-
734
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هر دو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی, وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود
حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار, عقل انکار کرد
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید
تا به خود امد بیابانگرد بود
خنده بر لب از غم این درد بود.
هر دو از احساس نفرت پر شدند
دل به چشمان کسی, وابسته بود
عقل از این بچه بازی خسته بود
حرف حق با عقل بود اما چه سود
پیش دل حقانیت مطرح نبود
دل به فکر چشم مشکی فام بود
عقل آگاه از خیال خام بود
عقل با او منطقی رفتار کرد
هرچه دل اصرار, عقل انکار کرد
کشمکش ها بینشان شد بیشتر
اختلافی بیشتر از پیشتر
عاقبت عقل از سر عاشق پرید
بعد از آن چشمان مشکی را ندید
تا به خود امد بیابانگرد بود
خنده بر لب از غم این درد بود.
-
1 772
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: شیر یا خط
وقتی بین دوتا انتخاب مردد بودی ،
شیر یا خط بنداز
مهم نیست شیر بیفته یا خط …
مهم اینه اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه ،
یه دفعه بفهمی دلت بیشتر میخواد شیر بیفته یا خط….
واون احساس بهترین انتخابه
شیر یا خط بنداز
مهم نیست شیر بیفته یا خط …
مهم اینه اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه ،
یه دفعه بفهمی دلت بیشتر میخواد شیر بیفته یا خط….
واون احساس بهترین انتخابه
-
282
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: حک کن
اقرارم را بر گورم حک کن
تا لابه لای این گذر زمان نامی از احساس نبرم
من باختم، به خود باختم، به مترسک های آدم نما
باختم به آدمک های شهر قلب های سنگی
و حال که درگوشه ی اتاق تنهایی ام ، سادگی هایم را می شمارم
آرام آرام این جمله زاده می شود که
سنگ باش تا سنگسار نشوی
-
305
-
0
- ادامه مطلب