موضوع: سرم
سرم بشدت درد میکنه...
خوابم تاثیر نذاشت
دلیل رو نمیدونم ولی خیلی درد داره.
این درد اولین باره میاد سراغم.
:((
خوابم تاثیر نذاشت
دلیل رو نمیدونم ولی خیلی درد داره.
این درد اولین باره میاد سراغم.
:((
-
132
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: اولین جمعه ی پاییز....
اولین جمعه ی پاییز بود...
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه مان میگذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین
دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... .
سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با
بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه مان میگذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین
دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... .
سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با
بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
-
323
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: اولین جمعه ی پاییز....
اولین جمعه ی پاییز بود...
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه مان میگذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین
دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... .
سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با
بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه مان میگذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین
دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... .
سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با
بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
-
323
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: اولین جمعه ی پاییز....
اولین جمعه ی پاییز بود...
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه مان میگذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین
دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... .
سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با
بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه مان میگذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین
دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... .
سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با
بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
-
323
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: حادثه ای به نام تو...
اتفاق هایی هستند،
که زندگی ات را دوباره می سازند!
سال ها می گذرد...
و تو،
از تمام زندگی
فقط همان اتفاق را
به خاطر می آوری...
مثل آن روز، که اتفاقی
برای اولین بار تو را دیدم...
و این اتفاق، به بوسه ای ختم شد!
که عشق را،
در دل ما متولد کرد...
چه خوب است،
که کسی، در جایی که فکرش را نمی کنی،
اتفاقی...
می شود تمام زندگی ات!
که زندگی ات را دوباره می سازند!
سال ها می گذرد...
و تو،
از تمام زندگی
فقط همان اتفاق را
به خاطر می آوری...
مثل آن روز، که اتفاقی
برای اولین بار تو را دیدم...
و این اتفاق، به بوسه ای ختم شد!
که عشق را،
در دل ما متولد کرد...
چه خوب است،
که کسی، در جایی که فکرش را نمی کنی،
اتفاقی...
می شود تمام زندگی ات!
پی نوشت: همیشه و هرلحظه میمانم پایبند عشقت ای یار....
-
239
-
0
- ادامه مطلب