موضوع: من را از خودم گرفت
برای هزارمین بار
نُت های صدای دلهره آورت
من را از خودم گرفت
و برد به آنسوی خیال
جایی که عطر تنت را
با اکسیژن طاق زدم..
به سالنِ تاریک سینما
که شانه ی سردم را
با شال و گیسویت
جان میبخشیدی
.به آن خیابان خلوت
نُت های صدای دلهره آورت
من را از خودم گرفت
و برد به آنسوی خیال
جایی که عطر تنت را
با اکسیژن طاق زدم..
به سالنِ تاریک سینما
که شانه ی سردم را
با شال و گیسویت
جان میبخشیدی
.به آن خیابان خلوت
-
164
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: آواز شباهنگ
به دیدارم بیا هر شب
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر تن پوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا، ای همگناه من درین برزخ، بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بیگناهیها
و من میمانم و بیداد و بیخوابی
در این ایوان سرپوشیدهی متروک
شب افتادهست و در تالاب ِ من دیریست
که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که میترسم تو را خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارند
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را
نمیخواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمیخواهم بفهمانند بیدارند
شب افتادهست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !
در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند
شبم را روز کن در زیر تن پوش سیاهیها
دلم تنگ است
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا، ای همگناه من درین برزخ، بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه ای مهربان با من
که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بیگناهیها
و من میمانم و بیداد و بیخوابی
در این ایوان سرپوشیدهی متروک
شب افتادهست و در تالاب ِ من دیریست
که درخوابند آن نیلوفر آبی و ماهیها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که میترسم تو را خورشید پندارند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم همه از خواب برخیزند
و میترسم که چشم از خواب بردارند
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را
نمیخواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهیها که با آن رقص غوغایی
نمیخواهم بفهمانند بیدارند
شب افتادهست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیریست در خوابند
پرستوها و ماهیها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !
-
839
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: و همیشه کسی از باغ آمد
و همیشه کسی از باغ آمد،
و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت،
و کنار من خوشه ى راز از دستش لغزید
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ،
من ماندم و همهمه ى آفتاب
و از سفر آفتاب،
سرشار از تاریکیِ نور آمده ام:
و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت،
و کنار من خوشه ى راز از دستش لغزید
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ،
من ماندم و همهمه ى آفتاب
و از سفر آفتاب،
سرشار از تاریکیِ نور آمده ام:
-
1 101
-
0
- ادامه مطلب