موضوع: خواب و خیال
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
-
1 549
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: خجالت کشیدم
از همه ناشکری هایم خجالت کشیدم،
وقتی
پسر بچه فلجی را دیدم که به خدا می گفت:
خدایا!
از تو ممنونم
مرا در مقامی آفریدی
که هر کس مـــــن را می بیند
تـــــو را شکر می گوید...
وقتی
پسر بچه فلجی را دیدم که به خدا می گفت:
خدایا!
از تو ممنونم
مرا در مقامی آفریدی
که هر کس مـــــن را می بیند
تـــــو را شکر می گوید...
-
440
-
2
- ادامه مطلب