موضوع: بیداری
یه شعر پیدا کرده بودم خواستم بنویسم اونم انگار نیس.
الکی میخوام بنویسم که من بیدارم. که کار کنم:D
الکی میخوام بنویسم که من بیدارم. که کار کنم:D
-
82
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: ویپ دود
امان از خیلی چیزا...
امروز یه انرژی خاص،
یه تجربه ی عالی
خواستم یه چیزی بنویسم که یادم بمونه،
البته قبلش سعی کردم با تو قسمت کنم....
اما اما نمیشه که نمیشه
یعنی نشد.
امان از فاصله ها. امان از دلتنگی ها.
فاصلهها هیچوقت دوست داشتن را کمرنگ نمیکنه
بلکه دلتنگی را بیشتر میکند ...
دوست داشتن ما همیشه زیاد و زیاد تر میشه.
امروز یه انرژی خاص،
یه تجربه ی عالی
خواستم یه چیزی بنویسم که یادم بمونه،
البته قبلش سعی کردم با تو قسمت کنم....
اما اما نمیشه که نمیشه
یعنی نشد.
امان از فاصله ها. امان از دلتنگی ها.
فاصلهها هیچوقت دوست داشتن را کمرنگ نمیکنه
بلکه دلتنگی را بیشتر میکند ...
دوست داشتن ما همیشه زیاد و زیاد تر میشه.
-
307
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: عاقلی بودم ک عشق امد
عاقلی بودم ک عشق امد امانم را گرفت
بندبند جسم وجان واستخوانم را گرفت
لال گشتم تا ک عشق امد ب ایوان دلم
در ازای این محبت او زبانم را گرفت
با اشاره من بدوگفتم ک خوشحالم ولی
او بحالم گریه کرد, شوق نهانم را گرفت
کور و کر بودم نفهمیدم ک عقلم را ربود
باجنون امدسراغم وای, ایمانم را گرفت
من شدم کافرپرستش کردم اورا تا خدا
اوخدایم گشت و از من اسمانم راگرفت
برزبان راندم بگویم حرف دل را با کسی
او ز من غارت نمود شرح بیانم را گرفت
خواستم با او بگویم راز این قلب حزین
هجرامد مهلت و وقت و زمانم راگرفت
-
642
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: بی هوا بغضم گرفت
بی وفا، من در هوایت، بی هوا بغضم گرفت
بی صدا سوزِ نوایت، بی هوا بغضم گرفت
خواستم از خاطراتت، تلخی اش را کم کنم
خاطرم آمد صدایت، بی هوا بغضم گرفت
دست بر قابی زِ عکست روی دیوار آورم
یادم آمد، چشمهایت،بی هوا،بغضم گرفت
آمدم از روزهای رفته ام یادی کنم،
بی وفا،با آن وفایت!بی هوا بغضم گرفت
بی تو در ثانیه ها،من لحظه ای غافل شدم
غافل از جور و جفایت،بی هوا بغضم گرفت
تا به کی بر قلبِ من خنجر زنی ای آشنا!
باز رعنا!خنده هایت!بی هوا بغضم گرفت
بغض خواهد کشت مارا،چشمهایم خسته اند
باز هم افسوسِ یادت،بی هوا بغضم گرفت ...
بی صدا سوزِ نوایت، بی هوا بغضم گرفت
خواستم از خاطراتت، تلخی اش را کم کنم
خاطرم آمد صدایت، بی هوا بغضم گرفت
دست بر قابی زِ عکست روی دیوار آورم
یادم آمد، چشمهایت،بی هوا،بغضم گرفت
آمدم از روزهای رفته ام یادی کنم،
بی وفا،با آن وفایت!بی هوا بغضم گرفت
بی تو در ثانیه ها،من لحظه ای غافل شدم
غافل از جور و جفایت،بی هوا بغضم گرفت
تا به کی بر قلبِ من خنجر زنی ای آشنا!
باز رعنا!خنده هایت!بی هوا بغضم گرفت
بغض خواهد کشت مارا،چشمهایم خسته اند
باز هم افسوسِ یادت،بی هوا بغضم گرفت ...
-
1 879
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: مردانگی در رستوران
روزی در یک رستوران نشسته بودیم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد
فریاد شادی کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از اتمام تلفن رو به گارسن گفت : همه ی
کسانی که در رستوران هستند مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه ، بعد از 18 سال دارم بابا میشم!!
چند روز بعد در صف سینما همان مرد را دیدم که دست بچه ی 3یا 4 ساله ای را گرفته بود
که به او بابا میگفت ! نزد مرد رفتم و علت کار آن روز را جویا شدم . مردبا شرمندگی زیاد گفت : آ
ن روز در میز بغل دست من پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت :
ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم، شوهرش با شرمندگی از او عذر خواهی
کرد و خواست به خاطر بودجه کم شان فقط سوپ بخورند ؛ من هم با آن تلفن ساختگی خواستم
که همه مهمان من باشند تا آن پیرمردبتواند بدون سرافکندگی غذای دلخواه همسرش را فراهم نماید
-
1 388
-
0
- ادامه مطلب