موضوع: ساعت بد
الان ساعت 4 و سی دقیقه هست، ظهر نه! صبح
خودم حاج و واج م که چرا و چگونه اینجام.
چرا باید همچین کاری کنم و اینطوری بیفتم تو این دردسر خیاری
اصلا عجیب غریب شده همه چی. عقلم فرمون نمیده به هیچ چیزی...
خودم حاج و واج م که چرا و چگونه اینجام.
چرا باید همچین کاری کنم و اینطوری بیفتم تو این دردسر خیاری
اصلا عجیب غریب شده همه چی. عقلم فرمون نمیده به هیچ چیزی...
-
95
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: خریت
درگیرم. یک کلام!
وقتی لپ لپ رو بعداز چند روز از گارانتی گرفتم
خوشحال از این که به به صفحه نمایش رو عوض کردن.
دو دقیقه نکشیده فهمیدم مشکل دیگه داره مانیتور و نور ازش بیشتر
درمیاد. الان باید باز ببرم درستش کنن که خیلی خیلی رو مخه.
بشدت رو مخه
وقتی لپ لپ رو بعداز چند روز از گارانتی گرفتم
خوشحال از این که به به صفحه نمایش رو عوض کردن.
دو دقیقه نکشیده فهمیدم مشکل دیگه داره مانیتور و نور ازش بیشتر
درمیاد. الان باید باز ببرم درستش کنن که خیلی خیلی رو مخه.
بشدت رو مخه
-
190
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: اولین جمعه ی پاییز....
اولین جمعه ی پاییز بود...
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه مان میگذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین
دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... .
سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با
بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
خوب میدانست من عاشق این فصلم!
سه روز از دعوای کودکانه مان میگذشت!
سه روز بود یک کلمه هم حرف نزده بودیم.
سه روز بود هر یک ساعت یک بار زنگ میزدم به نزدیک ترین
دوستش و آمار تمام رفت و آمدهایش را میگرفتم... .
سه روز سکوت بی سابقه بود برای کسی که هر دو دقیقه یکبار با
بهانه های خنده دار زنگ میزد و سوالی صدایم میکرد تا جوابِ جانم نفس بشنود!
من هم از قصد در این سه روز هیچ تماسی نگرفتم که دل دل کند برای بغل کردنم.
-
322
-
0
- ادامه مطلب