موضوع: مامان روشنک فوت شد
سه ماه بود مامان روشنک بیمارستان بود خودش ک میگف حال مامانش خوبه چن شب پیش ک داشتیم
حرف میزدیم گف نمیتونم مامانمو ببینم بغض کردم صداش خیلی غمگین بود
گفتم توروخدا بگو چیشده مامانت خوب میشه؟بهم گف اره روشنک بهم دروغ گف وقتی دید ناراحتم بحثو
عوض میکرد فردا صبحش بهم خبر دادن مامانش فوت شده دوستش زنگ زده بود بغض داشت خفم میکرد
نتونستم زیاد حرف بزنم ..فقط تنها خواهشی ک ازشون کردم توروخدا تنهاش نذارین اون بابا هم نداره
واسش خیلی زود بود...ک تنها شه..تک ...فرزنده
ای کاش میتونستیم کنارش باشیم همه ی بچه های کاکتوس ناراحتن
تنها کاری ک از دستمون برمیاد اینه تا تهش باهاتیم تنهات نمیذاریم
حرف میزدیم گف نمیتونم مامانمو ببینم بغض کردم صداش خیلی غمگین بود
گفتم توروخدا بگو چیشده مامانت خوب میشه؟بهم گف اره روشنک بهم دروغ گف وقتی دید ناراحتم بحثو
عوض میکرد فردا صبحش بهم خبر دادن مامانش فوت شده دوستش زنگ زده بود بغض داشت خفم میکرد
نتونستم زیاد حرف بزنم ..فقط تنها خواهشی ک ازشون کردم توروخدا تنهاش نذارین اون بابا هم نداره
واسش خیلی زود بود...ک تنها شه..تک ...فرزنده
ای کاش میتونستیم کنارش باشیم همه ی بچه های کاکتوس ناراحتن
تنها کاری ک از دستمون برمیاد اینه تا تهش باهاتیم تنهات نمیذاریم
-
2 175
-
6
- ادامه مطلب