موضوع: سررسید و بوس
به نظرم باید چندبار هرازگاهی عصبی بشم تا تلنبار نشه.
امروز سررسید که میخواست ریده بود و نمیخواست گردن بگیره. خیلی رو مخ بود
منم قاطی کردم ظاهرا خیلی بد قاطی کردم کل مغازه و صاب مغازه رو شستم پهن کردم
چقدر عصبی شدم. فکر کنم بعو از اون خیام ه این عصبانیت باز از خود بیخود شدم. البته یبارم تو خونه شده بودم کلا داداش و دوماد رو قاطی کرده بودم. پشیمون نیسم از هیچ کدوم. به نظرم حقشون بود. ولی اینقدر عصبانی شدن و از حود بی خود شدن عجیبه. شاید به این خاطره که عصبی نمیشم و میریزم تو خودم...
چندماه قبل .به مامانم گفتم این دختره رو میبینی تو زندان بوده. گفت انتظار نداری که بگیرمش... ولی فارغ از هر جبهه سیاسی که داره حس میکنم ترکیب ی از دوتا تون هست که دارین میخونید. باهاش حس خوبی دارم. هرچند که یه مشکل اساسی تر دیگه هم دارم....
بوس خوب ادم رو اروم میکنه. ارومم الان????
امروز سررسید که میخواست ریده بود و نمیخواست گردن بگیره. خیلی رو مخ بود
منم قاطی کردم ظاهرا خیلی بد قاطی کردم کل مغازه و صاب مغازه رو شستم پهن کردم
چقدر عصبی شدم. فکر کنم بعو از اون خیام ه این عصبانیت باز از خود بیخود شدم. البته یبارم تو خونه شده بودم کلا داداش و دوماد رو قاطی کرده بودم. پشیمون نیسم از هیچ کدوم. به نظرم حقشون بود. ولی اینقدر عصبانی شدن و از حود بی خود شدن عجیبه. شاید به این خاطره که عصبی نمیشم و میریزم تو خودم...
چندماه قبل .به مامانم گفتم این دختره رو میبینی تو زندان بوده. گفت انتظار نداری که بگیرمش... ولی فارغ از هر جبهه سیاسی که داره حس میکنم ترکیب ی از دوتا تون هست که دارین میخونید. باهاش حس خوبی دارم. هرچند که یه مشکل اساسی تر دیگه هم دارم....
بوس خوب ادم رو اروم میکنه. ارومم الان????
-
115
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: برگشت به خونه
دارم میرم
شدم مثل این کبوتر هایی که به قفس عادت کردن..
هی میرم تو قفس تنهایی دلم دووم نمیاره، برمیگردم یه زندان بزرگتر
هی این روند رو تکرار میکنم و تکرار و تکرار
نمیدونم کدوم زندونه و کدوم زندون تر...
خلاصه خلاص شدم از این زندون و بریم ببینیم چی میشه اینده
شدم مثل این کبوتر هایی که به قفس عادت کردن..
هی میرم تو قفس تنهایی دلم دووم نمیاره، برمیگردم یه زندان بزرگتر
هی این روند رو تکرار میکنم و تکرار و تکرار
نمیدونم کدوم زندونه و کدوم زندون تر...
خلاصه خلاص شدم از این زندون و بریم ببینیم چی میشه اینده
-
125
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: خواب
خواب دیدم، خوابی که قبل از طول خورشید بود.
پریدم از خواب و تشنه بودم. تعبیرشو خوندم دیدم جالبه....
دیدم زندانی شدم، به مدت شیش ماه. اما تونستم فرار کنم از این زندان
بعد
داشتم افسوس میخوردم که الان منو میگیرن و جرمم دوبرابر میشه
میشه یه سال تو زندان!
کل زندگیم، کل وجودم به خطر افتاده...
فکر میکردم اینده ای دیگه نیست و نیست و نیست:(
اهوم... بعضی وقتا یه همدم نه، یه هم صحبت میتونه خیلی تاثیر بزاره...
پریدم از خواب و تشنه بودم. تعبیرشو خوندم دیدم جالبه....
دیدم زندانی شدم، به مدت شیش ماه. اما تونستم فرار کنم از این زندان
بعد
داشتم افسوس میخوردم که الان منو میگیرن و جرمم دوبرابر میشه
میشه یه سال تو زندان!
کل زندگیم، کل وجودم به خطر افتاده...
فکر میکردم اینده ای دیگه نیست و نیست و نیست:(
اهوم... بعضی وقتا یه همدم نه، یه هم صحبت میتونه خیلی تاثیر بزاره...
-
150
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: خواب
خواب دیدم، خوابی که قبل از طول خورشید بود.
پریدم از خواب و تشنه بودم. تعبیرشو خوندم دیدم جالبه....
دیدم زندانی شدم، به مدت شیش ماه. اما تونستم فرار کنم از این زندان
بعد
داشتم افسوس میخوردم که الان منو میگیرن و جرمم دوبرابر میشه
میشه یه سال تو زندان!
کل زندگیم، کل وجودم به خطر افتاده...
فکر میکردم اینده ای دیگه نیست و نیست و نیست:(
اهوم... بعضی وقتا یه همدم نه، یه هم صحبت میتونه خیلی تاثیر بزاره...
پریدم از خواب و تشنه بودم. تعبیرشو خوندم دیدم جالبه....
دیدم زندانی شدم، به مدت شیش ماه. اما تونستم فرار کنم از این زندان
بعد
داشتم افسوس میخوردم که الان منو میگیرن و جرمم دوبرابر میشه
میشه یه سال تو زندان!
کل زندگیم، کل وجودم به خطر افتاده...
فکر میکردم اینده ای دیگه نیست و نیست و نیست:(
اهوم... بعضی وقتا یه همدم نه، یه هم صحبت میتونه خیلی تاثیر بزاره...
-
150
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: قهرمان قصه
سالها بعد
قهرمان فیلم کسی نیست
که شهر را از دست هیولای غول پیکر نجات دهد؛
به تنهایی
از عجیب ترین زندان ها فرار کند؛
و یا یک تنه
ارتشی را حریف باشد...
سالها بعد،
قهرمان قصه کسی است که جرات می کند میان "آدمها" عاشق شود...
قهرمان فیلم کسی نیست
که شهر را از دست هیولای غول پیکر نجات دهد؛
به تنهایی
از عجیب ترین زندان ها فرار کند؛
و یا یک تنه
ارتشی را حریف باشد...
سالها بعد،
قهرمان قصه کسی است که جرات می کند میان "آدمها" عاشق شود...
-
195
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: خودمونی
کل هاردم. کل چیزایی که سال ها براش زحمت کشیده بودم
در عرض یه ثانیه نابود شد و رفت.
الان حس اون ادم ی رو دارم که برشکست شده و تازه از زندان ازاد شده/
دو روز الان نه کامپیوترم خوابیده و نه من.
کلی طراحی هام. کلی چیز هایی که خودم با دست خودم بعد از ماه ها درست کرده بودم.
کل کتاب هام.
ارشیو هام...
یه لحظه ای دود شد و پوکید...
امان از این مغز مریض م.امان...
-
454
-
0
- ادامه مطلب