موضوع: میآیند می مانند می روند
آدمها همینند!
خوبند ولی فراموش کار ...
میآیند
می مانند
می روند
مثل مسافران کاروان سرا
مثل ازدحام بی انتهایِ یک خیابان ...
کسی برایِ بودن نیامده
کسی برای ماندن نمیآید...
-
332
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: ماسه ها
پا به پایت می آیند ،آنقدر که گاهی سماجتشان
در همراهی حوصله ات را سر می برد
اما کافی است تا اندک بادی بوزد یا خرده موجی برخیزد
تا برای همیشه از حافظه ضعیفشان رد پایت پاک شود !
-
328
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: با چه رویی بنویسم غم دریا دارم
با چه رویی بنویسم غم دریا دارم...؟
دل پر از شوق رهایی است، ولی ممکن نیست
به زبان آورم آن را که تمنا دارم...
چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده
لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم...
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست، ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
چیزی از عمر نمانده ست، ولی می خواهم
خانه ای را که فروریخته بر پا دارم
پی نوشت: تقدیم برای "یکی"، ولی هرچه کردم به خاطرت کردم:(
-
1 284
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: مسافر تاکسى
آهسته روى شونهى راننده زد.چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه.
راننده جيغ زد، کنترل ماشين رو از دست داد، نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس، از جدول کنار خيابون رفت بالا، نزديک بود که چپ کنه، اما کنار يه مغازه توى پياده رو، متوقف شد...
براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد.سکوت سنگينى، حکم فرما بود.
تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت: هى مرد! ديگه هيچ وقت، اين کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!
مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نميدونستم که يه ضربهى کوچولو،آنقدر تو رو ميترسونه.
راننده جواب داد: واقعآ تقصير تو نيست، امروز اولين روزيه که به عنوان يه رانندهى تاکسى، دارم کار ميكنم،
آخه من ۲۵ سال، راننده ماشين نعشکش بودم…!
«گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت ميکنيم، که فراموش ميکنيم جور ديگر هم ميتوان بود..»
-
1 351
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: انسانیت
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛
مگر به " فهم و شعور "
مگر به " درک و ادب "
مهربانان …
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است
که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
این قدرت تو نیست ؛
این " انسانیت " است
-
2 260
-
0
- ادامه مطلب