موضوع: خودم را بى تو دلخوش ميکنم جانا
پی نوشت: هنوز هم که هنوزه بیادت ثانیه ها را میگذرم. تو چه کردی با من یا جان، جانان؟!
-
705
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: خودم را بى تو دلخوش ميکنم جانا
پی نوشت: هنوز هم که هنوزه بیادت ثانیه ها را میگذرم. تو چه کردی با من یا جان، جانان؟!
-
705
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: فردا که سه شنبه بیاید
کمی بی حوصله می شوم...
چه زمستان غم انگیزی
در پس ِ عطر جامانده ات
چه سخت است نفس کشیدن
و این سرفه های چرکی
کمی بی حوصله ام کرده است...
فردا که سه شنبه بیاید
هوای این خانه انقدر آلوده خواهد شد که زندگیم را به زوال بکشاند
ممکن است فردا زندگی خسته شود
و چه درد آور است که باید برای سه شنبه های بی تو چمدان بخرم...
چمدان را به عمد در کوچه جابگذارم
و درد واقعی این است که باید فراموشت کنم
فردا با نیامدنت قرار گذاشته ام
و نگران حرف هایی که نمیزنی هستم
باید از فردا
آرام آرام لبخند هایم را جمع کنم
...کمی قدم بزنم
حالم تعادل ندارد
و بیرون از خانه شاید باران ببارد
باید صبور بود...
باید بگذریم و بریم
کسی برای نجات ما نخواهد آمد.
و سه شنبه یعنی انبوه دلتنگی
به وقت تنهایی...
-
733
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: فردا که سه شنبه بیاید
کمی بی حوصله می شوم...
چه زمستان غم انگیزی
در پس ِ عطر جامانده ات
چه سخت است نفس کشیدن
و این سرفه های چرکی
کمی بی حوصله ام کرده است...
فردا که سه شنبه بیاید
هوای این خانه انقدر آلوده خواهد شد که زندگیم را به زوال بکشاند
ممکن است فردا زندگی خسته شود
و چه درد آور است که باید برای سه شنبه های بی تو چمدان بخرم...
چمدان را به عمد در کوچه جابگذارم
و درد واقعی این است که باید فراموشت کنم
فردا با نیامدنت قرار گذاشته ام
و نگران حرف هایی که نمیزنی هستم
باید از فردا
آرام آرام لبخند هایم را جمع کنم
...کمی قدم بزنم
حالم تعادل ندارد
و بیرون از خانه شاید باران ببارد
باید صبور بود...
باید بگذریم و بریم
کسی برای نجات ما نخواهد آمد.
و سه شنبه یعنی انبوه دلتنگی
به وقت تنهایی...
-
733
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: خنجر بزن ای دوست
با ما به از این باش؛ ولی با دگران نه ...!
رسوایی راز دلت از چشم تو پیداست ...
خواندم ز دلت آری و گفتی به زبان نه ...
زیبایی هر عشق؛ به بی نام و نشانیست
ما طالب عشقیم؛ ولی نام و نشان نه ...
میخواستم آتش بزنم شهر غزل را ...
وقتی سخن عشق تو آمد به میان نه ...
حالا که قرار است به دست تو بمیرم ...
خنجر بزن ای دوست؛ ولی زخم زبان نه
-
1 703
-
2
- ادامه مطلب
موضوع: خنجر بزن ای دوست
با ما به از این باش؛ ولی با دگران نه ...!
رسوایی راز دلت از چشم تو پیداست ...
خواندم ز دلت آری و گفتی به زبان نه ...
زیبایی هر عشق؛ به بی نام و نشانیست
ما طالب عشقیم؛ ولی نام و نشان نه ...
میخواستم آتش بزنم شهر غزل را ...
وقتی سخن عشق تو آمد به میان نه ...
حالا که قرار است به دست تو بمیرم ...
خنجر بزن ای دوست؛ ولی زخم زبان نه
-
1 703
-
2
- ادامه مطلب