موضوع: سیل و سیل
دلم های های گریه نیاز داره.
به خاطر یه احمق که سد رو رها نکرده چندتا شهر رفتن زیر اب
به خاطر یه احمق اسلامی! دروازه شهر رو عوض کرده و سیلاب راه افتاده
بی تدبیری و نفهمی به کنار ولی ترفیع گرفتن این احمق ها ادم رو کفری میکنه.
فردا پس فردا خبر میاد استانداری گرگان شده رییس بیمه مثلا!
دلم میسوزه. میسوزه که جامعه ای بار اومده که به خاطر یه سید بودن یا جانباز بود مادرم میگه نه شاید مشکل دیگه داره.
دلم نمیخواد هیچ کسی رو تغییر بدم. خودم تو یه کنج به حال خودم بسوزم کافیه.
هی هی. هیش کی هم نیس اه و ناله رو بکنی تو گوشش....
به خاطر یه احمق که سد رو رها نکرده چندتا شهر رفتن زیر اب
به خاطر یه احمق اسلامی! دروازه شهر رو عوض کرده و سیلاب راه افتاده
بی تدبیری و نفهمی به کنار ولی ترفیع گرفتن این احمق ها ادم رو کفری میکنه.
فردا پس فردا خبر میاد استانداری گرگان شده رییس بیمه مثلا!
دلم میسوزه. میسوزه که جامعه ای بار اومده که به خاطر یه سید بودن یا جانباز بود مادرم میگه نه شاید مشکل دیگه داره.
دلم نمیخواد هیچ کسی رو تغییر بدم. خودم تو یه کنج به حال خودم بسوزم کافیه.
هی هی. هیش کی هم نیس اه و ناله رو بکنی تو گوشش....
-
103
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: آقا، سفره خالی می خرید؟
یاد دارم در غروبی سرد سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: "کهنه قالی می خرم"
دست دوم، "جنس عالی می خرم"
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: "کهنه قالی می خرم"
دست دوم، "جنس عالی می خرم"
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!!!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوش اش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورت اش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگ اش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!!
-
1 680
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: گران باشید
زنی به مشاور خانواده گفت:
من و همسرم زندگی کم نظیری داریم؛
همه حسرت زندگی ما رو میخورند.
سراسر محبّت، شادی، توجّه، گذشت و هماهنگی.
امّا سؤالی از شوهرم پرسیدم که جواب او مرا سخت نگران کرده است.
پرسیدم اگر من و مادرت در دریا همزمان در حال غرق شدن باشیم,
چه کسی را نجات خواهی داد؟
و او بیدرنگ جواب داد: معلوم است, مادرم را ؛
چون مرا زاییده و بزرگ کرده و زحمتهای زیادی برایم کشیده!
از آن روز تا حالا خیلی عصبی و ناراحتم به من بگویید چکار کنم؟
...
-
340
-
0
- ادامه مطلب