کاکتوسی پلک چشمان یک عاشق در عاشقانه کاکتوسی یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را
که تسکین میدهد
چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به
دست آور دل من را چه کارت با دلِ
مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را