موضوع: مردانگی در رستوران
روزی در یک رستوران نشسته بودیم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد
فریاد شادی کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از اتمام تلفن رو به گارسن گفت : همه ی
کسانی که در رستوران هستند مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه ، بعد از 18 سال دارم بابا میشم!!
چند روز بعد در صف سینما همان مرد را دیدم که دست بچه ی 3یا 4 ساله ای را گرفته بود
که به او بابا میگفت ! نزد مرد رفتم و علت کار آن روز را جویا شدم . مردبا شرمندگی زیاد گفت : آ
ن روز در میز بغل دست من پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت :
ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم، شوهرش با شرمندگی از او عذر خواهی
کرد و خواست به خاطر بودجه کم شان فقط سوپ بخورند ؛ من هم با آن تلفن ساختگی خواستم
که همه مهمان من باشند تا آن پیرمردبتواند بدون سرافکندگی غذای دلخواه همسرش را فراهم نماید
-
1 389
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: برایت خواهم نوشت
برایت خواهم نوشت:
از ابهام لحظه ها،
از تردید ها،
از حجم مرگ آور "نبودنت"
از کسانی که رد می شوند .
و بوی عطر "تو" را می دهند ...
برایت خواهم نوشت:
از حدیث تلخ "دوری"
از قناعت به یک خاطره،
یک "یاد" ...
از صبوری "من"
و جای خالی "تو"
-
486
-
1
- ادامه مطلب