موضوع: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از "حزین" است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
-
1 678
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: ماهی حوض
دراز بکشم لبِ دیوار
و به بی بازگشت ترین
سفرها فکر کنم ؛
مثلِ ماهی حوض مان
که بیخیال
روی آب
به پهلو دراز کشیده است
و تکان هم نمی خورد!
-
1 278
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: قصه من
غم لعنتی به من زد
حتی باغبون نفهمید
که چه آفتی به من زد
رگ و ریشه هام سیاه شد
تو تنم جوونه خشکید:((
اما این دل صبورم
به غم زمونه خندید
آسمون مست جنونی
آسمون تشنه خونی
آسمون مست گناهی
آسمون چه رو سیاهی
-
384
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: شراب
نمیدانم چه نوشیدم که سیرم کرده از هستی...
خودم مستُ ،غزل مستُ ،تمام واژه ها مستند...
قلم شوریده ای امشب،عجب اُعجوبه ای هستی!
به ساز من که میرقصی قیامت میکنی به به...
چه طوفانی به پا کردی،قلم شاید تو هم مستی؟!
زمین مستُ،زمان مستُ،مخاطب مست شعرم شد
بنازم دلبریهایت!قلم، الحق که تردستی
فلانی فرق بسیار است،میان مستی و مستی
عزیزم خوب دقت کن!به هر مستی نگو پستی
تظاهر میکنی اما،تو هم از دیدِ من مستی
اگر پاکیزه تر بودی،به شعرم دل نمی بستی
خودم مستُ ،غزل مستُ، تمام واژه ها مستند
مخاطب معصیت کردی!به مشتی مست پیوستی
-
1 152
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: وفا نیست ز عالم
آنرا که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
در عشق توام نصیحت و پند چه سود
زهراب چشیده ام مرا قند چه سود
گویند مرا که بند بر پاش نهید
دیوانه دل است پای بر بند چه سود
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد
مولانا
-
1 247
-
2
- ادامه مطلب