موضوع: از دست تو ای بخت هزاران گله دارم
از دست تو ای بخت هزاران گله دارم
با دلخوشی و خنده ی لب فاصله دارم
گویند که شب میرسد آخر به سپیده
ترس ازگذرِ عمر از این مرحله دارم
عمریست که همزاد غم و غصه و دردم
خو کرده به درد و دلِ بی حوصله دارم
با صبر دگر ز غوره حلوا نتوان ساخت
دل خسته ام و پای پر از آبله دارم
گفتند که چون میگذرد هیچ غمی نیست
عمریست که با میگذرد مسئله دارم
از دوست دل آزرده ام از غیر چه گویم
من چهره یِ ویرانیِ آن زلزله دارم
ای کاش بدانم به چه جرمیست اسیرم
صدها گله از قِرقی و از چلچله دارم
میسوزم و میسازم و چون سنگ صبورم
از دست تو ای بخت هزاران گله دارم
با دلخوشی و خنده ی لب فاصله دارم
گویند که شب میرسد آخر به سپیده
ترس ازگذرِ عمر از این مرحله دارم
عمریست که همزاد غم و غصه و دردم
خو کرده به درد و دلِ بی حوصله دارم
با صبر دگر ز غوره حلوا نتوان ساخت
دل خسته ام و پای پر از آبله دارم
گفتند که چون میگذرد هیچ غمی نیست
عمریست که با میگذرد مسئله دارم
از دوست دل آزرده ام از غیر چه گویم
من چهره یِ ویرانیِ آن زلزله دارم
ای کاش بدانم به چه جرمیست اسیرم
صدها گله از قِرقی و از چلچله دارم
میسوزم و میسازم و چون سنگ صبورم
از دست تو ای بخت هزاران گله دارم
-
395
-
2
- ادامه مطلب
موضوع: قصه بگو
غلت میزند روی شانه ی سمت چپ
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام من توست
در آغوشم میگیرد
انگار که باران به زمین رسیده باشد...
#علی_سلطانی
نوک دماغش میخورد به نوک دماغم
میخندد...
چشمانِ بدونِ میکاپ اش برق میزند
نفس گرم اش میرسد به لبم
موهایش را کنار میزنم
موهایش را نفسِ عمیق میکشم
از پیشانی نوازش میکنم تا زیر چانه اش
آبِ دهانش را قورت میدهد
میگوید لطفا قصه بگو برایم
میگوید لطفا صدایت را صاف نکن و قصه بگو!
میگویم چشمانت
سرش را کج میکند و میگوید همین؟!
میگویم تمام من توست
در آغوشم میگیرد
انگار که باران به زمین رسیده باشد...
#علی_سلطانی
-
201
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: بفهم رها کرده او تو را
یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!
آرام وسرد گفت:که در طالع شما...
قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست
گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...
با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!
گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها
آخر شروع کرد به تفسیر فال من...
با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا
اینجا فقط دو خط موازی نشسته است
یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا
انگار بی امان به سرم ضربه میزدند
یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟
گفتم درست نیست، از اول نگاه کن
فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!
-
569
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: غزل بخواب می رود به انتها رسیده ام
دوباره می نویسمت ..کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم...به سطر های دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم
شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم
شبی بخواب دیدمت میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم
غزل بخواب می رود به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد..کنارِ بیت آخرم
و چکه چکه می چکم...به سطر های دفترم
تو تازیانه می زنی به زخمه ی خیال من
من آب و دانه می دهم به خوش خیالِ باورم
تو مثل ماهِ برکه ای و من غریق مست شب
دوباره تو ..دوباره من..شناوری ..شناورم
شنیده ام زپنجره سراغ من گرفته ای؟
هنوز مثل قاصدک ..میانِ کوچه پرپرم
گلایه از قفس کمی...کمی عجیب میرسد
خودم قفس خریده ام ...برای این کبوترم
شبی بخواب دیدمت میانِ تنگِ کوچه ها
قدم زنان ..قدم زنان..تو را به خانه می برم
غزل بخواب می رود به انتها رسیده ام
تمام من چکیده شد..کنارِ بیت آخرم
-
1 156
-
0
- ادامه مطلب