موضوع: خسته از تقویم هایم
که به جبر
برای من
تعیین تکلیف می کنند
که امروز
باید شاد باشم
یا محزون!
قاعده بازی را
همین زودیها
عوض خواهم کرد
باید تقویم ها
به حال دل من
عادت کنند!!!
برای من
تعیین تکلیف می کنند
که امروز
باید شاد باشم
یا محزون!
قاعده بازی را
همین زودیها
عوض خواهم کرد
باید تقویم ها
به حال دل من
عادت کنند!!!
خیلی بده تنهایی پنجشنبه شب ها. بیاد دوست....
-
261
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از "حزین" است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد
آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد
امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد
از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد
رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد
شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد
پرشور از "حزین" است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد
-
1 679
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: مسافر تاکسى
آهسته روى شونهى راننده زد.چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه.
راننده جيغ زد، کنترل ماشين رو از دست داد، نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس، از جدول کنار خيابون رفت بالا، نزديک بود که چپ کنه، اما کنار يه مغازه توى پياده رو، متوقف شد...
براى چندين ثانيه، هيچ حرفى بين راننده و مسافر رد و بدل نشد.سکوت سنگينى، حکم فرما بود.
تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت: هى مرد! ديگه هيچ وقت، اين کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندى!
مسافر عذرخواهى کرد و گفت: من نميدونستم که يه ضربهى کوچولو،آنقدر تو رو ميترسونه.
راننده جواب داد: واقعآ تقصير تو نيست، امروز اولين روزيه که به عنوان يه رانندهى تاکسى، دارم کار ميكنم،
آخه من ۲۵ سال، راننده ماشين نعشکش بودم…!
«گاه آنچنان به تکرارهاى زندگى عادت ميکنيم، که فراموش ميکنيم جور ديگر هم ميتوان بود..»
-
1 352
-
0
- ادامه مطلب