موضوع: بی هوا بغضم گرفت
بی وفا، من در هوایت، بی هوا بغضم گرفت
بی صدا سوزِ نوایت، بی هوا بغضم گرفت
خواستم از خاطراتت، تلخی اش را کم کنم
خاطرم آمد صدایت، بی هوا بغضم گرفت
دست بر قابی زِ عکست روی دیوار آورم
یادم آمد، چشمهایت،بی هوا،بغضم گرفت
آمدم از روزهای رفته ام یادی کنم،
بی وفا،با آن وفایت!بی هوا بغضم گرفت
بی تو در ثانیه ها،من لحظه ای غافل شدم
غافل از جور و جفایت،بی هوا بغضم گرفت
تا به کی بر قلبِ من خنجر زنی ای آشنا!
باز رعنا!خنده هایت!بی هوا بغضم گرفت
بغض خواهد کشت مارا،چشمهایم خسته اند
باز هم افسوسِ یادت،بی هوا بغضم گرفت ...
بی صدا سوزِ نوایت، بی هوا بغضم گرفت
خواستم از خاطراتت، تلخی اش را کم کنم
خاطرم آمد صدایت، بی هوا بغضم گرفت
دست بر قابی زِ عکست روی دیوار آورم
یادم آمد، چشمهایت،بی هوا،بغضم گرفت
آمدم از روزهای رفته ام یادی کنم،
بی وفا،با آن وفایت!بی هوا بغضم گرفت
بی تو در ثانیه ها،من لحظه ای غافل شدم
غافل از جور و جفایت،بی هوا بغضم گرفت
تا به کی بر قلبِ من خنجر زنی ای آشنا!
باز رعنا!خنده هایت!بی هوا بغضم گرفت
بغض خواهد کشت مارا،چشمهایم خسته اند
باز هم افسوسِ یادت،بی هوا بغضم گرفت ...
-
1 880
-
1
- ادامه مطلب
موضوع: دوستت دارم بی علت
زندگی همینه :
انتظار یه آغوش بی منت
یه بوسه بی عادت
یه دوستت دارم بی علت
باور کن زندگی همین دوست داشتنهای ساده س . . .
انتظار یه آغوش بی منت
یه بوسه بی عادت
یه دوستت دارم بی علت
باور کن زندگی همین دوست داشتنهای ساده س . . .
-
200
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: دوستت دارم بی علت
زندگی همینه :
انتظار یه آغوش بی منت
یه بوسه بی عادت
یه دوستت دارم بی علت
باور کن زندگی همین دوست داشتنهای ساده س . . .
انتظار یه آغوش بی منت
یه بوسه بی عادت
یه دوستت دارم بی علت
باور کن زندگی همین دوست داشتنهای ساده س . . .
-
200
-
0
- ادامه مطلب
موضوع: بعد مرگم میرسی حقم نبود
گم شدن در کوچه های بی کسی ... حقم نبود
وای این دلشوره ها ... دلواپسی... حقم نبود
گفته بودم ... دوستت دارم ... نکردی باورم
بارها تفتیش کردن ...وارسی حقم نبود
دامنی از گل برایت هدیه آوردم ... ولی
این چنین پر پر شدن چون اطلسی ... حقم نبود
من که تنها هم نشینم ... اشک و یک آیینه بود
بی وفایی ... هم نشینی با کسی ... حقم نبود
گفته بودی تا نفس ... تا آخرین دم با منی
اینکه حالا ... بعد مرگم میرسی حقم نبود
وای این دلشوره ها ... دلواپسی... حقم نبود
گفته بودم ... دوستت دارم ... نکردی باورم
بارها تفتیش کردن ...وارسی حقم نبود
دامنی از گل برایت هدیه آوردم ... ولی
این چنین پر پر شدن چون اطلسی ... حقم نبود
من که تنها هم نشینم ... اشک و یک آیینه بود
بی وفایی ... هم نشینی با کسی ... حقم نبود
گفته بودی تا نفس ... تا آخرین دم با منی
اینکه حالا ... بعد مرگم میرسی حقم نبود
-
2 304
-
3
- ادامه مطلب