چرک نویس

عاشقانه کاکتوسی دانلود آهنگ پیامک عشق غمگین

موضوع: الی و رفیق

خیلی وقتا می نویسیم و نگاه میکنیم

وای به حال اون زمان که مو میریزه.یا دندون درد میکنه
انقدر توجه میکنیم بهش که بیشتر بریزه.
ولی خیلی اوقات اون چیزایی که همراهمونه رو قدر نمیدونیم.
مثل دست و پا. مثل چشم و گوش
اینا همیشه همراه ما هستن و هیچ موقع قدر نمیدونیم.
وای به حال روزی که دستموم طوری شه.یا چشمون درد کنه.
اونموقع نعمت به این بزرکی رو ادم درک میکنه.میفهمه

بعضی وقتا رفیق موقع رفتن هم ادم قدرشو نمیدونه وقتی کامل از دستش داد میفهمه چه به چیه.

بچه عموما یکی دوسالگیش شیرینه و چندساله بعدش جز لوس ترین سال های زندگیشه. وای به حال ش اگه داداش یا ابجی بعدش بیاد.یهو اون همه توجه و به به گفتن همش برمیگرده به این جدیده و اون عزیز کمتر توجه میشه.

امروز الیستر مریض شده بود بودن و دوست داشتنش بعداز یه فاصله نسبتا کوتاه دوباره تو دلم اومد. جمله بندیم شاید واضح نباشه برای تخلیه فکرم نوشتم همین

عاشقانه کاکتوسی دانلود آهنگ پیامک عشق غمگین

موضوع: دلتنگ من

شنیده ام چشم به راه باران پاییزی
کنار پنجره اتاقت می نشینی و بوسه بر سیگار می زنی
خوش به حال سیگارها
شنیده ام تنهایی به کافه می روی
خیابان ها را متر می کنی
بی دلیل می خندی
شنیده ام خواب هایت زمستانی شده اند
روزهایت کوتاه، موهایت کوتاه...
راستی، کنار همیشگی هایت، شب های تنهایی، دلتنگ من هم می شوی؟

عاشقانه کاکتوسی دانلود آهنگ پیامک عشق غمگین

موضوع: آرزومندم

عاشقانهعاشقانه

قبل از هر چیز برایت آرزو می‌کنم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست،
تنهاییت کوتاه باشد و پس از تنهاییت،
نفرت از کسی نیابی...

عاشقانه کاکتوسی دانلود آهنگ پیامک عشق غمگین

موضوع: کشاورز و مرغابی ها

کشاورز و مرغابی ها

کشاورز مستأجری با صاحب خانه اش جر و بحث داشت. ماه ها بود که کارشان شده بود اره بده و تیشه بگیر! اما هیچ کدامشان هم یک ذره کوتاه نمی آمد. تا این که کشاورز تصمیم گرفت به دادگاه شکایت کند.
بنابراین پیش وکیلی رفت و از او خواست که راه پیروز شدن را به او نشان بدهد.
وکیل به او امیدواری زیادی نداد، چون بنابر صحبت های کشاورز، قانون بیش تر طرف صاحب خانه را می گرفت تا او را.
بالاخره کشاورز گفت: «چه طوره برای شام قاضی پیر یک جفت مرغابی سرحال درست و حسابی بفرستم.»
وکیل با ترس و لرز گفت: «تو چه کار می کنی؟! این رشوه است!»
کشاورز با شرم و خجالت گفت: «نه بابا، این فقط یه هدیه ی محترمانه ست، نه بیش تر.»
وکیل جواب داد: «همینه که بهت می گم، اگه می خوای فرصتت رو از دست بدی، این کار رو بکن.»
خلاصه کشاورز به دادگاه رفت و وکیل را هم مثل بقیه متعجب کرد. او پیروز شد!
ادامه متن...