عاشقانه کاکتوسی سخن عشق غمگین

موضوع:  فوت

روحش شاد...

غم انگیز ترین روز های ما به نقطه سیاه خودش هم رسید...

از عید چشمای مامانم اشکه. داییم بعد از مدت ها دوره نقاحت وضعش بد و بدتر شده بود. اخه مریص بود. بچه کوچیکش زنش گیر داده بود که ارزو دارم و باید عروسی بگیری. امروز عروسیش بود. همه کسایی که از طرف دوماد رفته بودن داشتن گریه میکردن تو مجلس شادی...
چندساعت قبل من اولین نفری بودم که فهمیدم فوت کرده. لحظه سخت بخاطر فوت شدن این دایی دوست داشتنی نیست، لحظه سختش بازگو کردن به دیگرون بود.
از بعد عروسی من هرکاری کردم که ننه ام نفهمه. شماره بیمارستان رو پاک کردم. هرچیزی
شب شد ابجی اینا فهمیدن. به هوای کاری بابام رو صدا کردم و گفتم. اره دیگه خیلی بده. یهو فهمیدم خانواده خاله ام هم اومدن که به دوابجی همزمان بگن. شاید سختیش تقسیم شه. ولی هیش کی نتونست بگه.
فردا صبح میبرن خاکش کنن. و خیلی سخته که چطور به مامانم بگیم.
شاید تا فردا هیش کی نخوابه.
بابام داره اماده اش میکنه که فردا صبح بگه.
یاد شعر شهریار افتادم که میگفت صبح عروسیه و شب یاس


واقعا سخت ترین چیز انتقال دادن همچین چیزیه... هی

  ارسال  نظر

سوال: مجموع دو عدد 5 و 6

  • bowtiesmilelaughingblushsmileyrelaxedsmirk
    heart_eyeskissing_heartkissing_closed_eyesflushedrelievedsatisfiedgrin
    winkstuck_out_tongue_winking_eyestuck_out_tongue_closed_eyesgrinningkissingstuck_out_tonguesleeping
    worriedfrowninganguishedopen_mouthgrimacingconfusedhushed
    expressionlessunamusedsweat_smilesweatdisappointed_relievedwearypensive
    disappointedconfoundedfearfulcold_sweatperseverecrysob
    joyastonishedscreamtired_faceangryragetriumph
    sleepyyummasksunglassesdizzy_faceimpsmiling_imp
    neutral_faceno_mouthinnocent